نوای "تا یه زائر میرسه از کربلا" با کد:
6611021
نوای "تا یه زائر میرسه از کربلا" با کد:
6611021
بسم رب الشهدا و الصدیقین
اشرف اعیاد مذهبی، عید غدیرخم است. از قدیم هم رسم و سنت بود که سادات و فرزندان رسول خدا (ص) سعی میکردند سیادت خود را با استفاده از نمادهای سیادت اعم از کلاه سبز، پیراهن سبز، شال سبز و... آشکار سازند. اما امروزه این سنت میرود مثل باقی سنتهای فراموش شده به ورطه فراموشی سپرده شود.
از جمله کسانی که سعی میکردند این افتخار را ظاهر کنند شهدای سادات بودند و در عملیاتهای مختلف و مخصوصا شب عملیات باشال سبز به کمر و یا دورگردن و یا کلاه سبز به سر مثل ستاره میدرخشیدند.
فرمانده ما سردار شهید حاج سیدمحمد زینال الحسینی از جمله آنها بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق میکرد که حتما علامتی که نشانه سیادتشان باشد همراه داشته باشند.
فرمانده شهید سید محمد همیشه یا پیراهن سبز بر تن میکرد و یا کلاه سبزی به سرمیگذاشت و یا شال سبزی به گردن می انداخت و وقتی قرار بود خودش را برای دیگرانی که او را نمی شناختند معرفی کند میگفت: بنده حقیر سرا پا تقصیر سید محمد زینال الحسینی هستم .
توجیه عملیات کربلای یک/ تیرماه 65/ شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع)
و این سید بزرگوار وقتی هم که مهیای پرواز به سوی آسمانها شد احرام سبز پوشید و ترکش دشمن احرام سبزش را درید و در قلب او نفوذ کرد و سلاله ای از فرزندان رسول خدا به آسمان پرکشید.
پیکر سردار شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع)/ لباس سبز در زیر لباس رزم ایشان مشخص است
سید وقتی لباس سبز برتن و شال سبز برگردن داشت مثل اینکه رویین تن بود اما چه شد که بر فراز ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ترکشی ریز اجازه ورود به قلب نازنینش را پیدا نمود و او را که مهیای رفتن بود با خود برد و با لباس سبز سیادتش در خاک آرام گرفت. در روز عید غدیرخم برای دیده بوسی با تو قرارمان کجا باشد سید.
راوی:جعفرطهماسبی
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـهای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـهها همـهشـان خـالی از تـرنـم شد
بسم رب الزینب...
برایمان شده بود یک معما.
نمی دانستم منظورش چیست.
یک روز سوالم را از خودش پرسیدم:«ابوالفضل جان!مگر تو در دانشگاه افسری قبول نشدی؟»
سرش را به علامت تایید تکان داد.
گفتم:«پس چرا می گویی میخواهم بروم بنیاد شهید؟
یعنی نمی خواهی دانشگاه درس بخونی؟»
جواب داد:«چرا مامان،می خوام بروم دانشگاه امام حسین(ع) درس بخونم.
بعد هم بروم بنیاد شهید تا برای همیشه اونجا بمانم.»
با بی حوصلگی گفتم:«از دست تو!آخرش هم نفهمیدم چی میگی؟»
وقتی ابوالفضل شهید شد و پرونده اش برای همیشه در بنیاد شهید ماند،
تازه منظورش را فهمیدم.
____________________________________________
این پست بدون عکس بود....غریب!!!!!
مثل خود شهید نیک ذات....
به راستی که فقط جسمشان در این دنیا بود روحشان جای دگر...
نگذاریم خون اینان فرش راه ما بشود!!!!
....