بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج حسین خرازی» ثبت شده است




بسم رب الزینب...

به دنبال حاج حسین خرازی راه افتادیم برای شناسایی منطقه.
حاجی گاهی خودش هم می آمد برای گشت.
تو شلمچه،در امتداد جزیرۀ ماهی گشت می زدیم.
همین طور که در ساحل اروند رود پیش می رفتیم،عراقیها لحظه به لحظه خمپاره می زدند.
گلوله ها دوروبرمان منفجر می شد.
همه شیره می رفتیم روی زمین،الا حاجی که محکم و استوار به راهش ادامه می داد.
تو دلم می گفتم حاجی که آدم بی احتیاطی نیست،
اما یقین داشتم که این آرامش و اطمینان او از نفس مطمئنه ای ناشی می شد.


معابر وصال،ص 85.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۰۳
گمنام گمنامی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
امروز میخوام براتون یه جک بگم...
یه جکی که ایران رو دگرگون کرد...
میخوام از ترکا بگم
میخوام از اصفهونیا بگم!!!
میخوام از رشتیا بگم!!!!
خوشتون میاد؟؟؟
اگر پایه ای بسم الله بخون...
_________________________________________________________

یه روز یه ترکه بود..

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.

شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد

او برای مردم ایران ، آزادی می خواست

و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

دگرگون کرد ایرانو!!!!

دگرگون...

می فهمی دگرگون یعنی چی؟؟؟

این از ترکا خوب خندیدی؟؟؟؟حالا داشته باش میخوام از رشتیا بگم...


یه روز یه رشتیه بود...

میخوام از باغیرتی رشتیا بگم...که اگر نبودن من و توام نبودیم...

نبودیم میفهمی؟؟؟؟؟

همین رشتیا که شدن مزحکه دست آدمای احمق...

همین رشتیا که غیرتشون زبون زد مردم بود....

یاحسین

یاحسین

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند

اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را

و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.


یه روز یه اصفهونیه بود...



میخوام از اصفهونیا بگم برات...
میخوام از خسیسیشون بگم!!!!
فک کنم تاحالا خیلی خوب خندیدی نه؟؟؟؟
میخوام از خسیسیشون بگم...
از خسیسی...
کسی که جونشو برای خداش گذاشت...
آره دیگه به این میگن خسیسی تو این دوره زمونه....
کسی که وقتی دستش قطع شد به گفته ی خودش هیچی احساس درد نکرد...
لا اله الا الله....
اینا همه خسیسین دیگه چرا مات و مبهوت موندی؟؟؟؟؟
همین حاج حسین وقتی شهید شد وقتی خدا این نعمت بزرگشو از ما گرفت تو عراق آهنگ میزاشتن می رقصیدن...
لا اله الا الله...
الان شده مزحکه دست ما....
خدا عاقبتمونو به خیر کنه


اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.

کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.

آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و … !

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند

و از آن پس “یه روز یه … بود” را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ،  به  جوک ها  و طعنه ها” و “تمسخرها” سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی

از این داستانا زیاد هست...

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۱ ، ۰۸:۲۹
گمنام گمنامی


حسین حسین رشید: حسین جان ببین،‌ ببین، شما الان داخل خود شهرید؟

رشید رشید حسین: چی؟ کی؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟

حسین جان: شما شمارو میگم خودتون، کجائید الان داخل شهرید؟

رشید رشید حسین: ببین رشید جان ما داریم می ریم جلوشما با احمد کاظمی هماهنگ کنید مفهومه؟ ما تو شهر نیستیم مفهومه؟

احمد احمد رشید: احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائیدالان؟

رشید رشید احمد: آقا جان، ما داخل خود شهریم، واینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!!

احمد احمد رشید: احمد جان قطع و وصل می شه! دوباره بگو؟ چی گفتی؟

رشید رشید احمد: رشید با اون یکی دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟

باشه احمد همین الان... همی الان.

رشید رشید احمد: آقا ما تو شهریم بهش بگو، به محسن بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزارنفرم اومدن پناهنده شدن ما تو شهریم ما داریم اونارو تخلیه می کنیم ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن !!!

رشید رشید احمد: رشید جان مفهوم شد؟

احمد احمد رشید: قابل فهم نبود! شما کجائید احمد ؟!! ببین اگه یه پستی در مسیر راه صدای شمارو رله کنه من صداتونو متوجه می شم و به محسن پیامتونو می گم، به محسن پیامتونو می گم ...

رشید رشید احمد: رشید جان می گم من تو شهرم و همه نیروها تو شهر اومدن اسیر و پناهنده شدن مفهوم شد؟

احمد جان ! بله بله من فهمیدم چی گفتید می گید من تو شهرم و کلیه نیروها پناهنده شدن!! ببین برادر احمد مراعاتم کنید چوبی، چیزی نخوریدا .

رشید رشید: بابا نترس، نترس الان بیش از شش هزار نفربه ما پناهنده شدن بیش ازشش هزار نفر مفهوم شد رشید جان؟

احمد جان: چقد؟ نفهمیدم دوباره بگو چند هزار نفر؟

رشید: بابا گفتم بیش از شش هزار نفر شش هزار نفر مفهوم شد؟ ودارن هی زیاد می شن. مفهوم شد؟

احمد احمد رشید: بیش از شش هزار نفر؟ بله؟ خدا اجرت بده مفهوم شد بله فهمیدم .

رشید رشید احمد: رشید جان بله بله تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود، تظاهرات بود و کلیه اسرا یا حسین می گفتند و الله اکبر و تسلیم می شدن. خوب مفهوم شد؟

احمد جان: این یه قسمت حرفت نا مفهوم بود دوباره تکرار کن؟

رشید رشید احمد: می گم تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود وکلیه اسرای عراقی الله اکبر و یا حسین می گفتنو تسلیم می شدن.

احمد احمد رشید: بله بله، مام اینجا فهمیدیم تشکر آقا الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر همه چیو فهمیدیم.

رشید رشید احمد: رشید جان خداوند خرمشهر و آزادش کرد. آزادش کرد....

احمد پیام توکاملا دریافت شد به امید پیروزی واقعی بر استکبار جهانی.

      نوار بی سیم پیاده سازی شده لحظه فتح خرمشهر درعملیات بیت المقدس

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۸:۳۰
گمنام گمنامی

آیا این مرد را می شناسید ؟


!!!! لطفا بدون توجه به متن صفحه ی بعد به چند سوال زیر پاسخ دهید!!!!


1.آیا این مرد را می شناسید؟                                                               

2. آیا تا این لحظه نام احمد متوسلیان به گوشتان خورده بود؟       


3. در صورت آشنایی ، هر آنچه درباره ی این مرد می دانید در چند سطر زیر بنویسید.

...............................................................................................................................................................................................

................................................................................................................................................................................................

..........................................................................................................


4. آیا واژه ی 4 دیپلمات  شما را به یاد حادثه ای خاص می اندازد ؟         


متن صفحه ی بعد را مطالعه کنید تا بدانید چرا به فرموده ی آیت الله بهجت همه ی ما  باید ظرفی را از دعاهای خود پر کنیم تا سرنوشت این مرد روشن شود! تا بدانید برای چه رسانه های غربی لقب ژنرال را برایش برگزیده اند! تا بدانید چرا به خاطر سرنوشت این مرد 30 سال است که میان ایران و رژیم غاصب اسرائیل بحث و جدل است! تا بدانید چرا به او  و شهیدان احمد کاظمی و حسین خرازی ، فاتحان  خرمشهر می گویند.

در روزگاری که همه باید به فکر خود باشیم و این باید لعنتی خیلی چیزها را برایمان بی معنی کرده و یا از یاد برده، شاید سر زبان انداختن نام احمد متوسلیان فاتح خرمشهر ، سخت و دشوار باشد. سخت و دشوار اما نه به اندازه ی روزهای درگیری خیابانی و کوچه به کوچه و گاه خانه به خانه ی خرمشهر . اما حتی اگر خرمشهر خونین شود از خون مردان و زنان و کودکان، می توان آن را بازپس گرفت.می توان خرمشهر را به جهان شناساند.پس می توان احمد را به جهان شناساند.آری...درد جامعه ی امروز ما را احمد متوسلیان می تواند حل کند.اگر او و یا هم کیشان او و یا لااقل منش او زنده بماند می توان ایران را شاد دید.منکر اتحاد امروز مردم نیستیم.منکر عشق مردم به ایران نیستیم.اما به راستی 3 خرداد 1361 ایران جور دیگری بود. و اما احمدمتوسلیان...... احمد متولد 15 فروردین ماه سال 1332 در تهران بود.پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سریل ذهاب اعزام شد. او در دوران سربازی به مبارزات مخفیانه ی خود می پرداخت.پس از پایان دوره ی خدمت در یک شرکت تأسیساتی خصوصی استخدام شد.سپس به خرم آباد منتقل و در آنجا توسط ساواک به جرم خرابکاری و اقدام علیه امنیت رژیم بازداشت شد و مدت 5 ماه را در زندان و در سلول انفرادی گذراند.پس از پیروزی انقلاب در پی غائله ی کردستان به همراه 66 نفراز دوستانش برای پاکسازی منطقه به آنجا رفت و با خلاقیت و شجاعتی که داشت توانست منطقه را پاکسازی کند و به دلیل این شجاعت و ابتکار عمل  به عنوان فرمانده ی سپاه پاوه منصوب شد. پاکسازی بیشتر مناطق غرب کشور مانند مریوان و مناطق اطراف و همچنین آزادسازی ارتفاعات دزلی تنها گوشه ای از دستاوردهای این شیرمرد است.به طوری که محسن رضایی فرمانده ی سابق سپاه درباره ی مجاهدتهای احمد در غرب این طور می گوید: (( ...وقتی به حضور احمد در غرب نگاه می کنیم ،می بینیم که تقریبا احمد در بیش از دو سوم شهرهای کردستان وارد عمل شده و در همه ی آنها موفق بوده که این کارنامه ی درخشان را کمتر می توان در میان فرماندهان جنگ مشاهده کرد)).

همزمان با شروع جنگ تحمیلی کار احمد دشوارتر شد.از یک سو با نیروهای سپاه یکم عراق می جنگید و از طرف دیگر با نیروهای ضدانقلاب.با گسترش جنگ در جبهه های جنوب ، به درخواست محسن رضایی فرمانده ی وقت سپاه احمد به همراه حاج ابراهیم همت مأمور شدند تا تیپی را برای شرکت در عملیات آماده کنند.و احمد در کوتاه ترین زمان ممکن این کار را کرد.کاری که شاید هیچ فرمانده ی بزرگی در هیچ ارتشی در هیچ جای دنیا نتواند انجام دهد.احمد این کار را کرد و در عرض 52 روز یک تیپ کاملا ورزیده تشکیل داد. تیپ 27 محمد رسول الله (ص). احمددر اولین عملیات محوله که عملیات بزرگ فتح المبین بود نیز خوش درخشید.و این گونه بود که احمد به یک فرد تأثیر گذار و سرشناس در جنگ تبدیل شد.بعد از عملیات فتح المبین که واقعا فتحی مبین بود ، نوبت آزادسازی خرمشهر در طی چند مرحله عملیات بود.عملیاتی بزرگ و غرور آفرین.عملیات بیت المقدس.احمد که فرمانده ی لشگر 27 محمد رسول الله (ص) بود در پایان مرحله ی سوم عملیات که آخرین مرحله بود علی رغم مجروحیتش دوشادوش همرزمان خود جنگید تا اینکه حدود بعد از ظهر 3 خرداد سال 1361 با نیروهایش وارد خاک خرمشهر شد.و خرمشهر آزاد شد. خرمشهر با جانفشانی های احمد و نیروهایش و شهدایی چون احمد کاظمی و حسین خرازی آزاد شد.دو بزرگواری که هیچ گاه تا لحظه ی شهادت حتی یکبار خود را فاتح خرمشهر ننامیدند و همیشه از صحبت در این باره طفره می رفتند.چندی نگذشت که خبرهایی تکان دهنده از لبنان به گوش رسید.خبراین بود؛ ارتش رژیم غاصب صهیونیستی به جنوب لبنان و سوریه یورش برده است.قرار شد که نیروهای ایران برای مقابله با حمله ی رژیم اسرائیل به لبنان بروند.این بار هم احمد انتخاب شد.احمد با نیروهایش ابتداوارد دمشق شدند.سپس  احمد به آموزش نیروهای خودی و لبنانی پرداخت و به عقیده ی خیلی ها ارتش حزب الله متولد یافته ی نیروهای احمد و دست پرورده ی اوست.اما امام فرمود : ((راه قدس از کربلا می گذرد)).و بدین ترتیب نیروها قبل از هرگونه عملیاتی عازم ایران شدند.در آخرین مراحل اعزام نیروها خبری به گوش حاج احمد رسید.نیروهای فالانژ و ارتش اسرائیل سفارتخانه ی ایران را محاصره کرده و قصد تصرف آن را داشتند.احمد به همراه 3 تن دیگر کاظم اخوان ، تقی رستگار و سیدمحسن موسوی(کاردار سفارت) سوار یک ماشین بنز شدند تا بتوانند اسناد و مدارک را قبل از تصرف از سفارت خارج کنند.  اما در ایست بازرسی علی رغم مصونیت دیپلماتیک این 4 دیپلمات توسط نیروهای فالانژ وابسته به اسرائیل از ماشین به اجبار پیاده شدند و ..  14 تیرماه امسال که برسد می شود 30 سال ...30 سال از آن روز و آن سفر می گذرد.. سفر بدون بازگشت....هنوز احمد برنگشته است... و اما اصل مطلب.کم نظیر بودن احمد تنها بخاطرکارنامه ی جنگی اش  نیست.بخاطر منش اوست.و در واقع این منش شهدا و مردان جنگ بود که آنها را سرزبان انداخت. احمد در کنار خود حاج همت را داشت.همتی که وقتی احمد او را به دلیل عدم آمادگی نیروها به همراه افراد خاطی تنبیه کرد و در گل و لای او را غلطاند و دستور داد سینه خیز برود ، چیزی نگفت.احمد تنها افراد پایین دست را تنبیه نکرد.معاون تیپ و فرد دوم تیپ حاج همت را هم تنبیه کرد.و خود را نیز مقصر دانست و به همراه آنها در گل و لای سینه خیز رفت.اینها را باید آموخت.احمد کاظمی بودن را باید یاد گرفت.حسین خرازی بودن را...حاج ابراهیم همت بودن را.....و احمد متوسلیان بودن را.

وقتی از آیت الله بهجت درباره ی وضعیت ایشان سوال شد، فرمودند:(( برای آزادی این عزیزان باید ظرفی از دعا لبریز شود))       التماس دعا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۰۸:۱۳
گمنام گمنامی