بسم رب الزینب...
به دنبال حاج حسین خرازی راه افتادیم برای شناسایی منطقه.
حاجی گاهی خودش هم می آمد برای گشت.
تو شلمچه،در امتداد جزیرۀ ماهی گشت می زدیم.
همین طور که در ساحل اروند رود پیش می رفتیم،عراقیها لحظه به لحظه خمپاره می زدند.
گلوله ها دوروبرمان منفجر می شد.
همه شیره می رفتیم روی زمین،الا حاجی که محکم و استوار به راهش ادامه می داد.
تو دلم می گفتم حاجی که آدم بی احتیاطی نیست،
اما یقین داشتم که این آرامش و اطمینان او از نفس مطمئنه ای ناشی می شد.
معابر وصال،ص 85.