بسم رب الزینب... در انتهای جزیره ی جنوبی مجنون در محاصره قرار گرفته بودیم. پشت سر ما باتلاق بود و عبور و مرور غیر ممکن. در چند روز اول فشار زیادی روی گردانها آمد و در هنگام در گیری های شدید، همه گردانها درخواست کمک،نیرو و تسلیحات می کردند و این امکان وجود نداشت که برای همه آنها کمک فرستاد. بیش تر گردانها در محاصره بودند و به همین دلیل نمی شد همه آنهارا پشتیبانی کرد. به همین خاطر ناگهان صدای چهار یا پنج فرمانده گردان با هم و همزمان می پیچید توی بیسیم. وقتی امیدشان از همه جا قطع شد،با «زین الدین» تماس می گرفتند و با آرامش و متانت جواب تک تک آنها را می داد و آنها با شنیدن صدای ایشان دیگر اظهار ناراحتی و شکایت نمی کردند. آرام می شدند و قوت قلب می گرفتند و دستور های ایشان را اجرا می کردند.