بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam
۲۷ دی ۹۱ ، ۱۱:۴۴

سلام مامان

سلام مامان قهرمانم :


میدونی ....!


حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم.


دختر خاله می گفت برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم.


می گفت اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه...


می گفت :


زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره


می گفت:


شاگردهاش می فهمند شوهرش...


میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری


آخه همش رو می دی پول دارو و بیمارستان بابا...


بابا هم که تو رو کتک میزنه...


فحش می ده...


حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم


فقط می بینیم و گریـــــه می کنیم.


من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...


بعد می ری تا بابا کتکت بزنه


و موهای قشنگتو بکشه...


من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنی .


آخه اگه تو نری جلوی بابا خودشو می زنه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۲۷
گمنام گمنامی

نظرات  (۱)

۲۸ دی ۹۱ ، ۱۴:۳۳ حسین مرکبی
سلام دوست عزیز با این خاطره اشک مارو در آوردی ، ماجرا خیلی کوتاه و طبیعی و فوق العاده سوزناک و مظلومانه بود. خدا قوت.
پاسخ:
ممنون عزیز...
شهید..
هر حرفش سوزی جانسوز در خود دارد!!!!!!!!

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">