بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam


بسم رب الزینب...
وقتی جنازه ی فرشاد را بعد از 38روز از منطقه عملیاتی بستان آوردند،
بالای سرش رفتم.
با دیدن گلوله هایی که به گلویش خورده بود،غصه ای جانکاه همه وجودم را فرا گرفت.
روز ها گذشت و با قاب عکس فرشاد درد دل می کردم که
بمیرم برایت.
چطور تاب آوردی؟چقد زجر کشیدی وقتی گلوله ها به گلوی تو خورد و شهید شدی؟»
یکی از شب های ماه مبارک رمضان قبل از اذان صبح خواب دیدم
فرشاد به خانه قدیمی مان در شوشتر آمده،با او رو بوسی کردم و ذوق زده گفتم:«
مادرجان همه فامیل اینجا هستند صبر کن،
یاالله بگویم آنها هم تو را ببینند.»
وقتی بعد از چند لحظه برگشتم،رفته بود.
بانگرانی و حسرت چند بار دور خودم چرخیدم ولی او نبود.
لحظه ای بعد یک دفعه جلویم ظاهر شد.
پرسیدم:«
کجا رفتی؟»
گفت:«مادر دیدی چطور در یک لحظه غیب شدم؟
هنگام شهادت هم همینطور بود در یک لحظه کوتاه تیر به من خورد و اصلا رنجی احساس نکردم
و شهید شدم.»
با این خواب مرهمی بر زخم دلم گذاشته شد.


مادر شهید فرشاد مرعشی زاده

نظرات  (۱)

اللهم الرزقنا توفیق الشهادة

اگه این غیب شدن ها نبود مطمئنا الان بوی پایان غیبت رو حس نمی کردیم

اللهم عجل لولیک الفرج

پاسخ:
صد در صد همینه....
یا حسین

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">