بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam

بسم رب الزینب...
آمده بود مرخصی.
سر نماز بود که صدای آخ شنیدم.
نمازش که تمام شد،پرسیدم:«چی شد؟»
گفت:«چیزی نیست.»
چند دقیقه بعد داخل حمام باندهای خونی دیدم.
نگران شدم.
فهمیدم پایش گلوله خورده
دکتر گفته بود:«باید عمل شوی»و سفارش کرده بود:«تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی.»
باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد.
گریه کردم.
گفتم:«با این وضع به جبهه می روی؟»
دوستش که دنبالش آمده بود،گفت:«نگران نباش خواهر من مواظبشم.»
با عصبانیت گفتم:«اشکالی ندارد.بروید جبهه،ان شاالله پایت قطع شود،خودت پشیمان می شوی و بر می گردی.»
نگاهی کرد و گفت:«ما برای سر دادن می رویم.مارا از دادن پا می ترسانی؟»
یادم نمی رود یک بار دیر هم گفته بود:«خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد.
دوست ندارم حتی به یک وجب هم که شده از این خاک را اشغال کنم.»
همانطور شد که میخواست.




همسر شهید مهدی تجلایی
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۱۱
گمنام گمنامی

نظرات  (۱)

درود بر روان پاک شهدای گلگون کفن میهن اسلامی که بانثار خون خود درس ازادگی به ما اموختند.شنیدن کی بود مانند دیدن .بخدا ازنزدیک شاهد جوانمردی انها بودم  .پاکترین انسانها ومومن متعهدترین انسانهاشهدابودند. نماز شبهایشان رافراموش نمیکنم .من باانها زندگی میکنم .خدارا شاهد میگیرم هرمشکلی داشته باشم به انها متوصل میشوم وکمکم میکنند.اگرمشکل دارید به شهدا متوصل شوید تا واسطه شوند وازخدا بخواهند تا حوائج شما برطرف بشه .مطمئن باشید خدا خواسته صالحین را بی جواب نمیگدارد  

 

 

 

 

پاسخ:
خیلی خیلی ممون...
خیلی جملات زیبایی بود...
یاعلی

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">