بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره...» ثبت شده است


بسم رب الزینب...

برای اعزام به جبهه،شناسنامه اش را برد.
اما به او گفته بودند که سن تو برای رفتن به جبهه کم است.
او با ناراحتی به خانه آمد.
چند ساعت بعد دیدم به شناسنامه اش دست برد و حدود یک سال اضافه کرد،
همه به او گفتند که این کار جریمه دارد و قانون پیگیری می کند.
اما او جواب داد:
«برای من دیگر به جریمه و پیگرد قانونی نمی رسد،چون می دانم شهید می شوم.»

همیشه آرزو داشت که به جبهه برود و در راه حق شهید شود.
تقریبا هشت یا نه ساله بود،که یک بار از او پرسیدم:
«رضا جان!به نظر تو جنگ کی تمام می شود؟»
گفت:
«جنگ تمام نمی شود تا من به جبهه بروم و شهید بشوم.»
و حرف او بعد از چندسال واقعیت یافت،او آخرین شهید دولت آباد بود
و سه روز بعد  از شهادتش جنگ تمام شد.

مادر شهید رضا زمانی دره بیدی
_______________________________________
دل نوشته:
خدایا به اینان چه نشان داده بودی که این گونه بی صبرانه با شوق و ذوق به طرف تو می آیند؟
کمی هم به بنده های گنه کارت نشان بده....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۰۹
گمنام گمنامی



بسم رب الزینب...
تا روزی که ایشان زخمی شد.
آن روز عسگری_یکی از بچه هایی که در محاصره سوسنگرد با مصطفی بود_گفت:
_اکبر شهید شد.دکتر زخمی.
من دیوانه شدم،گفتم:_کجا؟
گفت:بیمارستان.
باورم نشد.
فکر کردم دیگر تمام شد.
وقتی رفتم بیمارستان،دیدم آقای خامنه ای آنجا هستند.
مصطفی را از اتاق عمل می آوردند،می خندید.
خوشحال شدم.
خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت می شویم.
شب به مصطفی گفتم:می رویم؟خندید و گفت:
_نمی روم.من اگر بروم تهران روحیۀ بچه ها ضعیف می شود.
اگر نمی توانم در خط بجنگم،لااقل اینجا باشم،در سختی هایشان شریک باشم.
من خیلی عصبانی شدم.باورم نمی شد.گفتم:
_هرکس زخمی می شود،می رود که رسیدگی بیشتر بشود.اگر می خواهید مثل دیگران باشید،
لااقل در این مسأله مثل دیگران باشید.
ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد.می گفت:
هنوز کار از دسم می آید.
نمی توانم بچه هارا ول کنم.در تهران کاری ندارم.
حتی حاضر نبود کولر روشن کند.
اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ.
پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد،اما می گفت:
_چه طور کولر روشن کنم،وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما می جنگند؟
همان غذایی را می خورد که همه می خوردند.

راوی همسر شهید چمران

______________________________________________________
سخنی با جوانان:
جوانان عزیز!شهید چمران با توجه به مجوز رسمی خداوند:
«لَیٍِسَ عَلیَ المَریضِ حَرَجُ»،باز هم خود را از امکاناتی که رزمندگان از آن بی بهره هستند،محرم می کند.
او با توجه به مقامی که دارد،می تواند به راحتی از بهترین وسایل زندگی و خورد و خوراک استفاده نماید،ولیکن می بینیم
که به این ظواهر توجهی ندارد.چرا که روح او با آن رزمندگانی است که در جبهه ها در حال جنگ بودند.
جا دارد که زندگی این شهید سرمشقی باشد برای مسؤولین کشور در تمام رده ها که خدای ناکرده مبتلا به حب دنیا نشوند.
«
إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ أُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»
آنانی که راضی به دنیا شوند و بر آن تکیه کنند و از آیات الهی غافل شوند،جایگاهشان آتش است به خاطر کارهایی که انجام می دهند.
سوره مبارکه یونس \7و8


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۱ ، ۰۸:۲۹
گمنام گمنامی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

 

اشرف اعیاد مذهبی، عید غدیرخم است. از قدیم هم رسم و سنت بود که سادات و فرزندان رسول خدا (ص) سعی می‌کردند سیادت خود را با استفاده از نمادهای سیادت اعم از کلاه سبز، پیراهن سبز، شال سبز و... آشکار سازند. اما امروزه این سنت می‌رود مثل باقی سنت‌های فراموش شده به ورطه فراموشی سپرده شود.

 

از جمله کسانی که سعی می‌کردند این افتخار را ظاهر کنند شهدای سادات بودند و در عملیات‌های مختلف و مخصوصا شب عملیات باشال سبز به کمر و یا دورگردن و یا کلاه سبز به سر مثل ستاره می‌درخشیدند.

فرمانده ما سردار شهید حاج سیدمحمد زینال الحسینی از جمله آنها بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق می‌کرد که حتما علامتی که نشانه سیادتشان باشد همراه داشته باشند.

 

فرمانده شهید سید محمد همیشه یا پیراهن سبز بر تن می‌کرد و یا کلاه سبزی به سرمی‌گذاشت و یا شال سبزی به گردن می انداخت و وقتی قرار بود خودش را برای دیگرانی که او را نمی شناختند معرفی کند می‌گفت: بنده حقیر سرا پا تقصیر سید محمد زینال الحسینی هستم .


توجیه عملیات کربلای یک/ تیرماه 65/ شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع)

 

و این سید بزرگوار وقتی هم که مهیای پرواز به سوی آسمان‌ها شد احرام سبز پوشید و ترکش دشمن احرام سبزش را درید و در قلب او نفوذ کرد و سلاله ای از فرزندان رسول خدا به آسمان پرکشید.

 

پیکر سردار شهید سید محمد زینال الحسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع)/ لباس سبز در زیر لباس رزم ایشان مشخص است

 

سید وقتی لباس سبز برتن و شال سبز برگردن داشت مثل اینکه رویین تن بود اما چه شد که بر فراز ارتفاعات مشرف به شهر ماووت ترکشی ریز اجازه ورود به قلب نازنینش را پیدا نمود و او را که مهیای رفتن بود با خود برد و با لباس سبز سیادتش در خاک آرام گرفت. در روز عید غدیرخم برای دیده بوسی با تو قرارمان کجا باشد سید.

 

راوی:جعفرطهماسبی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۱۲
گمنام گمنامی

بسم رب الزینب...

برایمان شده بود یک معما.
نمی دانستم منظورش چیست.
یک روز سوالم را از خودش پرسیدم:«ابوالفضل جان!مگر تو در دانشگاه افسری قبول نشدی؟»
سرش را به علامت تایید تکان داد.
گفتم:«پس چرا می گویی میخواهم بروم بنیاد شهید؟
یعنی نمی خواهی دانشگاه درس بخونی؟»
جواب داد:«چرا مامان،می خوام بروم دانشگاه امام حسین(ع) درس بخونم.
بعد هم بروم بنیاد شهید تا برای همیشه اونجا بمانم.»
با بی حوصلگی گفتم:«از دست تو!آخرش هم نفهمیدم چی میگی؟»
وقتی ابوالفضل شهید شد و پرونده اش برای همیشه در بنیاد شهید ماند،
تازه منظورش را فهمیدم.
____________________________________________

 این پست بدون عکس بود....غریب!!!!!
مثل خود شهید نیک ذات....
به راستی که فقط جسمشان در این دنیا بود روحشان جای دگر...
نگذاریم خون اینان فرش راه ما بشود!!!!
....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۹ دی ۹۱ ، ۰۸:۲۹
گمنام گمنامی