بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam

بسم رب الحجۀ...بحق الحجۀ...اشف صدر الحجۀ...بظهور الحجۀ


ای اف به این زمانه و ای اف به روزگار 

تا کی شکست ، خرد شدن ، بغض ، انتظار 

تقویمها نبود تو را ناله میکنند 

در سالهای ساکت و بی روح و مرگبار 

تقویم ، بی تو هر چه که باشد قشنگ نیست 

فرقی نمیکند چه زمستان و چه بهار 

حتی تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند 

مرزی نمانده بین جهان ، جبر ، اختیار 

دنیا پر است از همه چیزهای شوم 

از هر چه اتفاق عبث ، تلخ ، ناگوار 

از زندگی به شیوه حیوان ولی مدرن 

یعنی که : کار ، پول ، هوس ، کار ، کار ، کار ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۳۵
گمنام گمنامی

برای من یه سری چیزا توی این متن تعریف نمیشه ؛ نمیدونم شاید مشکل از مغز منه که نمیتونه درکشون کنه ولی خداییش می خوام بدونم یعنی چی ؟ !!! یعنی شهید آوینی معتاد بوده ؟؟؟ !!!
شما اگه منبعی  برای رد یا تایید دارید به ما بگید . 

ولی منبع ما این سایته می تونید برید همین آلان بخونیدش .    =     ویکی پدیا راست می گوید؟!؟!؟






حالا این هارو بخونید ...







 

ای شهید، ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدیِ وجود بَرنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سَخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش...

"سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۳۵
گمنام گمنامی

بسم ربّ الزینب

گفتم کجا؟؟؟                  گفتا به خون!!!

گفتم چرا؟؟؟                    گفتا جنون!!!

گفتم به کِی؟؟؟                گفتا کنون!!!  

   گفتم نرو!!!

خندید و رفت...             خندید و رفت...


     

امروز که انتهای دنیای من است***آغاز تمام آرزوهای من است

بی سر...پهلو شکسته...لب تشنه...غریب***این گونه شهادتی تمنای من است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۳۴
گمنام گمنامی

بسم رب الحسین...

رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند
آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
از دلِ برکه ی شب سرزد و تابید به خورشید
تا دلِ روشن نیلوفری اش پاک بماند
دل و دامان شب آنگونه ز سوز دم او سوخت
که گریبان سحر تا به ابد چاک بماند
خوشه سرمست رسیدن شد و از شاخه فرو ریخت
تا که در خاک ، رگ و ریشه ی این تاک بماند
هرچه دیدیم از این چشم ، همه نقش بر آب است
نیست نقشی که در آیینه ی ادراک بماند
جز صدای سخن عشق صدایی نشنیدم
که در این همهمه ی گنبد افلاک بماند


مرحوم قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۳۳
گمنام گمنامی


بسم رب الزینب...
در پاتکی که عراق به منظور پس گرفتن جزایر مجنون انجام داد،بابایی شیمیایی شد.
و سر او پر شده بود از تولهای ریزی که خارش داشت.
تاولها در اثر خاراندن می ترکیدند و این مسئله موجب ناراحتی او می شد.
به او اصرار کردم تا به بیمارستان برود؛
ولی می گفت که در شرایط فعلی اگر به بیمارستان بروم مرا بستری می کنند.
او پیوسته نگران وضعیت جنگ بود.
در همان روزها،یک روز که به طرف بیرون جزیره مجنون در حرکت بودیم،به برکه آبی که پر از نیزار بود رسیدیم.
عباس لحظه ای ایستاد و به جریان آب دقت کرد.
سپس با حالتی خاص روی به من کرد و گفت:
_حسن!می دانی این آب کدام آّب است؟
گفتم:
_خب آبی مثل همه آبها.
عباس گفت:
اگر دقت کنی امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) در کربلا دستشان را به همین آب زدند.این آب تبرک است.
سپس پیاده شد و شروع کرد با آن آب سرش را شست و شو دادن.
او معتقد بود که تاولهای سرش مداوا خواهد شد.
چند روز از این ماجرا نگذشته بود،که تمام تاولهای سر او مداوا شد.

راوی: ستوان حسن دوشن
______________________________

دل نوشته:
خواست بگیرد ز علی نقطه ی ضعفی

دیوانه ندانست که علی نقطه ندارد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۰۸
گمنام گمنامی

متن زیر فرازهایی از وصیتنامه شهید قاسم شاه محمدی می باشد که خطاب به جوانان قلم خورده است.

«...ای جوان ها بخروشید که اسلام نیاز به شهادت جوانانی متعهد دارد.اسلام یاری می خواهد زیرا مظلوم واقع شده.راه مولایتان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را که با هفتاد و دو تن از یاران با وفایش در مقابل کفر ایستادگی کرد ادامه دهید که راه حق همین است و بس.

ای جوانانی که پیرو راه آلوده ی غریبان هستید،برای یک روز هم که شده به جبهه بیایید و ببینید که جوانان هم سن و سال شما در اینجا چه حماسه ها می آفرینند،آن وقت شرمنده خواهید شد...»

***1345_1364***

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۰۶
گمنام گمنامی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۰۴
گمنام گمنامی