بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam

بسم رب الزینب...

یکی از همرزمان علیرضا نقل می کرد:در عملیات بیت المقدس،
همراه علیرضا به کار مشغول بودیم که موضع ما هدف بمباران
هواپیماهای بعثی قرار گرفت.خیلی از نیروها با عجله پناه گرفتند،اما
علی با خونسردی به ادامه کارش مشغول بود.وقتی از او خواستیم که
اوهم پناه بگیرد،با آرامشی عجیب جواب دادبه خدا هیچ غلطی
نمی توانند بکنند!آرام باش!»پس از خاتمه بمباران،متوجه علی شدم
که ساکت روی زمین افتاده بود.نزدیک رفتم و پرسیدمعلی چه
شده؟»علیرضا به آرامی گفت:«چیزی نیست!فقط من را به درمانگاه
برسان!»به ایشان کمک کردم تا سوار خودرو شود.در بین راه متوجه
خون پشت پیراهنش شدم.پیراهنش را که بالا زدم،متوجه شدم ترکش
راکت به کتف علی اصابت کرده،به گونه ای که دستهایش از کار افتاده
بود،اما علی آنقدر خونسرد بود که نه تنها ناله و شکایتی نمی کرد،
بلکه حتی ما نیز تا آن لحظه متوجه مجروحیت او نشده بودیم.


منبع:همپای ذوالفقار،ص 55-54
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۱ ، ۰۷:۲۲
گمنام گمنامی



کوچکترید، از آنکه مرا زیر و رو کنید

حتی اگر هر آنچه که دارید رو کنید
کوچکترید از آنکه بدانید من کیم
از کوه ها نام مرا پرس و جو کنید
ای بادهای سرد مخالف منم درخت
باید که ریشه های مرا جستجو کنید
ای بادهای سرد مخالف من ایستاده ام
این سینه ام که خنجرتان را فرو کنید
بر من مباد تیغ شما زخمی ام کند
شاید به خواب مرگ مرا آرزو کنید
من ریشه در شقایق پرخون نشانده ام
گل های سرخ باغ مرا خوب بو کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۸:۵۴
گمنام گمنامی

یازدهم دی ماه 1345، خورشیدی از اعماق آسمان در میان فرزندان پاک حضرت زهرا(س) طلوع می کند و سی سال بعد باری دیگر، تاریخ یازدهم دی ماه 1375 عروج عاشقانه اش را رقم می زند و حال یازدهم دی ماه 1391 فرا رسیده است. ما مانده ایم و فراق از خورشید لشکر 25 کربلا، علمداری مخلص و مجتبائی عاشورایی، سیدی از جنس عشق، ذاکری کربلایی و دلداده ای خدایی«شهید سید مجتبی علمدار»؛ زنده نگه داشتن نام و یاد سیدمجتبی افتخاری ست که امروز با انتشار دل نوشته های آسمانی این شهید بزرگ تقدیم مخاطبین عزیز می شود.

      
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۷:۵۹
گمنام گمنامی

بسم رب الزینب...
آمده بود مرخصی.
سر نماز بود که صدای آخ شنیدم.
نمازش که تمام شد،پرسیدم:«چی شد؟»
گفت:«چیزی نیست.»
چند دقیقه بعد داخل حمام باندهای خونی دیدم.
نگران شدم.
فهمیدم پایش گلوله خورده
دکتر گفته بود:«باید عمل شوی»و سفارش کرده بود:«تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی.»
باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد.
گریه کردم.
گفتم:«با این وضع به جبهه می روی؟»
دوستش که دنبالش آمده بود،گفت:«نگران نباش خواهر من مواظبشم.»
با عصبانیت گفتم:«اشکالی ندارد.بروید جبهه،ان شاالله پایت قطع شود،خودت پشیمان می شوی و بر می گردی.»
نگاهی کرد و گفت:«ما برای سر دادن می رویم.مارا از دادن پا می ترسانی؟»
یادم نمی رود یک بار دیر هم گفته بود:«خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد.
دوست ندارم حتی به یک وجب هم که شده از این خاک را اشغال کنم.»
همانطور شد که میخواست.




همسر شهید مهدی تجلایی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۶
گمنام گمنامی