بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید42
آخرین نظرات
  • ۲۵ اسفند ۹۱، ۰۱:۴۴ - محسن دهقانی
    salam

۲۷ مطلب با موضوع «خاطرات شهدا» ثبت شده است

بسم رب الشهدا و الصدیقین

اول دهه 50 شخصی به اسم ابراهیم، از کشتی گیران جوان و نامی کشور بود؛ در مسابقات قهرمانی کشتی جوانان در اوج آمادگی حضور پیدا کرده بود و تا فینال مسابقات رفت.

قبل از فینال همه بهش گفتن حریفت چیزی نیست و با توجه به آمادگی که تو داری حتما ضربه اش میکنی.
کشتی آغاز شد و ابراهیم خیلی ضعیف کشتی گرفت و تعجب همگان را برانگیخت... بعد ها مشخص شد قبل از فینال حریفش به او گفته من میخواهم ازدواج کنم و به پول جایزه ای که می دهند نیاز دارم مادرم و برادرم هم در سالن هستند؛ و فقط من را ضربه نکن کاری کن ما زیاد ضایع نشویم! ...
و البته ابراهیم هم مثل پوریای ولی جوری کشت گرفت که خودش شکست بخورد... سال ها بعد ابراهیم را هر کس می خواست ببینه در حال مدح خوانی اهل بیت در کنار رزمندگان جبهه جنگ و در مناطق جنوبی کشور می دید ...
روز 22 بهمن 61 عراقی ها به کانال کمیل در جنوب فکه حمله کردن ؛ ابراهیم با شجاعت 5 روز آنجا جنگید اما دیگر کسی او را ندید... "ابراهیم هادی" جاوید الاثر شد...







برای شادی روح همه ی شهدا ی اسلام صلوات

شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۸:۲۰
گمنام گمنامی


حسین حسین رشید: حسین جان ببین،‌ ببین، شما الان داخل خود شهرید؟

رشید رشید حسین: چی؟ کی؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟

حسین جان: شما شمارو میگم خودتون، کجائید الان داخل شهرید؟

رشید رشید حسین: ببین رشید جان ما داریم می ریم جلوشما با احمد کاظمی هماهنگ کنید مفهومه؟ ما تو شهر نیستیم مفهومه؟

احمد احمد رشید: احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگی شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگی اجرا کنید شما کجائیدالان؟

رشید رشید احمد: آقا جان، ما داخل خود شهریم، واینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن مفهوم شد!!!

احمد احمد رشید: احمد جان قطع و وصل می شه! دوباره بگو؟ چی گفتی؟

رشید رشید احمد: رشید با اون یکی دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟

باشه احمد همین الان... همی الان.

رشید رشید احمد: آقا ما تو شهریم بهش بگو، به محسن بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزارنفرم اومدن پناهنده شدن ما تو شهریم ما داریم اونارو تخلیه می کنیم ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن !!!

رشید رشید احمد: رشید جان مفهوم شد؟

احمد احمد رشید: قابل فهم نبود! شما کجائید احمد ؟!! ببین اگه یه پستی در مسیر راه صدای شمارو رله کنه من صداتونو متوجه می شم و به محسن پیامتونو می گم، به محسن پیامتونو می گم ...

رشید رشید احمد: رشید جان می گم من تو شهرم و همه نیروها تو شهر اومدن اسیر و پناهنده شدن مفهوم شد؟

احمد جان ! بله بله من فهمیدم چی گفتید می گید من تو شهرم و کلیه نیروها پناهنده شدن!! ببین برادر احمد مراعاتم کنید چوبی، چیزی نخوریدا .

رشید رشید: بابا نترس، نترس الان بیش از شش هزار نفربه ما پناهنده شدن بیش ازشش هزار نفر مفهوم شد رشید جان؟

احمد جان: چقد؟ نفهمیدم دوباره بگو چند هزار نفر؟

رشید: بابا گفتم بیش از شش هزار نفر شش هزار نفر مفهوم شد؟ ودارن هی زیاد می شن. مفهوم شد؟

احمد احمد رشید: بیش از شش هزار نفر؟ بله؟ خدا اجرت بده مفهوم شد بله فهمیدم .

رشید رشید احمد: رشید جان بله بله تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود، تظاهرات بود و کلیه اسرا یا حسین می گفتند و الله اکبر و تسلیم می شدن. خوب مفهوم شد؟

احمد جان: این یه قسمت حرفت نا مفهوم بود دوباره تکرار کن؟

رشید رشید احمد: می گم تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود وکلیه اسرای عراقی الله اکبر و یا حسین می گفتنو تسلیم می شدن.

احمد احمد رشید: بله بله، مام اینجا فهمیدیم تشکر آقا الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر همه چیو فهمیدیم.

رشید رشید احمد: رشید جان خداوند خرمشهر و آزادش کرد. آزادش کرد....

احمد پیام توکاملا دریافت شد به امید پیروزی واقعی بر استکبار جهانی.

      نوار بی سیم پیاده سازی شده لحظه فتح خرمشهر درعملیات بیت المقدس

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۸:۳۰
گمنام گمنامی


بسم رب الزینب...
در انتهای جزیره ی جنوبی مجنون در محاصره قرار گرفته بودیم.
پشت سر ما باتلاق بود و عبور و مرور غیر ممکن.
در چند روز اول فشار زیادی روی گردانها آمد و در هنگام در گیری های شدید،
همه گردانها درخواست کمک،نیرو و تسلیحات می کردند و این امکان وجود نداشت که برای همه آنها کمک فرستاد.
بیش تر گردانها در محاصره بودند و به همین دلیل نمی شد همه آنهارا پشتیبانی کرد.
به همین خاطر ناگهان صدای چهار یا پنج فرمانده گردان با هم و همزمان می پیچید توی بیسیم.
وقتی امیدشان از همه جا قطع شد،با «زین الدین» تماس می گرفتند
و با آرامش و متانت جواب تک تک آنها را می داد و آنها با شنیدن صدای ایشان دیگر اظهار
ناراحتی و شکایت نمی کردند.
آرام می شدند و قوت قلب می گرفتند و دستور های ایشان را اجرا می کردند.

منبع
سردار عشق،ص 85.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۰۸:۲۱
گمنام گمنامی

آیا این مرد را می شناسید ؟


!!!! لطفا بدون توجه به متن صفحه ی بعد به چند سوال زیر پاسخ دهید!!!!


1.آیا این مرد را می شناسید؟                                                               

2. آیا تا این لحظه نام احمد متوسلیان به گوشتان خورده بود؟       


3. در صورت آشنایی ، هر آنچه درباره ی این مرد می دانید در چند سطر زیر بنویسید.

...............................................................................................................................................................................................

................................................................................................................................................................................................

..........................................................................................................


4. آیا واژه ی 4 دیپلمات  شما را به یاد حادثه ای خاص می اندازد ؟         


متن صفحه ی بعد را مطالعه کنید تا بدانید چرا به فرموده ی آیت الله بهجت همه ی ما  باید ظرفی را از دعاهای خود پر کنیم تا سرنوشت این مرد روشن شود! تا بدانید برای چه رسانه های غربی لقب ژنرال را برایش برگزیده اند! تا بدانید چرا به خاطر سرنوشت این مرد 30 سال است که میان ایران و رژیم غاصب اسرائیل بحث و جدل است! تا بدانید چرا به او  و شهیدان احمد کاظمی و حسین خرازی ، فاتحان  خرمشهر می گویند.

در روزگاری که همه باید به فکر خود باشیم و این باید لعنتی خیلی چیزها را برایمان بی معنی کرده و یا از یاد برده، شاید سر زبان انداختن نام احمد متوسلیان فاتح خرمشهر ، سخت و دشوار باشد. سخت و دشوار اما نه به اندازه ی روزهای درگیری خیابانی و کوچه به کوچه و گاه خانه به خانه ی خرمشهر . اما حتی اگر خرمشهر خونین شود از خون مردان و زنان و کودکان، می توان آن را بازپس گرفت.می توان خرمشهر را به جهان شناساند.پس می توان احمد را به جهان شناساند.آری...درد جامعه ی امروز ما را احمد متوسلیان می تواند حل کند.اگر او و یا هم کیشان او و یا لااقل منش او زنده بماند می توان ایران را شاد دید.منکر اتحاد امروز مردم نیستیم.منکر عشق مردم به ایران نیستیم.اما به راستی 3 خرداد 1361 ایران جور دیگری بود. و اما احمدمتوسلیان...... احمد متولد 15 فروردین ماه سال 1332 در تهران بود.پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانک را گذراند و پس از آن، به سریل ذهاب اعزام شد. او در دوران سربازی به مبارزات مخفیانه ی خود می پرداخت.پس از پایان دوره ی خدمت در یک شرکت تأسیساتی خصوصی استخدام شد.سپس به خرم آباد منتقل و در آنجا توسط ساواک به جرم خرابکاری و اقدام علیه امنیت رژیم بازداشت شد و مدت 5 ماه را در زندان و در سلول انفرادی گذراند.پس از پیروزی انقلاب در پی غائله ی کردستان به همراه 66 نفراز دوستانش برای پاکسازی منطقه به آنجا رفت و با خلاقیت و شجاعتی که داشت توانست منطقه را پاکسازی کند و به دلیل این شجاعت و ابتکار عمل  به عنوان فرمانده ی سپاه پاوه منصوب شد. پاکسازی بیشتر مناطق غرب کشور مانند مریوان و مناطق اطراف و همچنین آزادسازی ارتفاعات دزلی تنها گوشه ای از دستاوردهای این شیرمرد است.به طوری که محسن رضایی فرمانده ی سابق سپاه درباره ی مجاهدتهای احمد در غرب این طور می گوید: (( ...وقتی به حضور احمد در غرب نگاه می کنیم ،می بینیم که تقریبا احمد در بیش از دو سوم شهرهای کردستان وارد عمل شده و در همه ی آنها موفق بوده که این کارنامه ی درخشان را کمتر می توان در میان فرماندهان جنگ مشاهده کرد)).

همزمان با شروع جنگ تحمیلی کار احمد دشوارتر شد.از یک سو با نیروهای سپاه یکم عراق می جنگید و از طرف دیگر با نیروهای ضدانقلاب.با گسترش جنگ در جبهه های جنوب ، به درخواست محسن رضایی فرمانده ی وقت سپاه احمد به همراه حاج ابراهیم همت مأمور شدند تا تیپی را برای شرکت در عملیات آماده کنند.و احمد در کوتاه ترین زمان ممکن این کار را کرد.کاری که شاید هیچ فرمانده ی بزرگی در هیچ ارتشی در هیچ جای دنیا نتواند انجام دهد.احمد این کار را کرد و در عرض 52 روز یک تیپ کاملا ورزیده تشکیل داد. تیپ 27 محمد رسول الله (ص). احمددر اولین عملیات محوله که عملیات بزرگ فتح المبین بود نیز خوش درخشید.و این گونه بود که احمد به یک فرد تأثیر گذار و سرشناس در جنگ تبدیل شد.بعد از عملیات فتح المبین که واقعا فتحی مبین بود ، نوبت آزادسازی خرمشهر در طی چند مرحله عملیات بود.عملیاتی بزرگ و غرور آفرین.عملیات بیت المقدس.احمد که فرمانده ی لشگر 27 محمد رسول الله (ص) بود در پایان مرحله ی سوم عملیات که آخرین مرحله بود علی رغم مجروحیتش دوشادوش همرزمان خود جنگید تا اینکه حدود بعد از ظهر 3 خرداد سال 1361 با نیروهایش وارد خاک خرمشهر شد.و خرمشهر آزاد شد. خرمشهر با جانفشانی های احمد و نیروهایش و شهدایی چون احمد کاظمی و حسین خرازی آزاد شد.دو بزرگواری که هیچ گاه تا لحظه ی شهادت حتی یکبار خود را فاتح خرمشهر ننامیدند و همیشه از صحبت در این باره طفره می رفتند.چندی نگذشت که خبرهایی تکان دهنده از لبنان به گوش رسید.خبراین بود؛ ارتش رژیم غاصب صهیونیستی به جنوب لبنان و سوریه یورش برده است.قرار شد که نیروهای ایران برای مقابله با حمله ی رژیم اسرائیل به لبنان بروند.این بار هم احمد انتخاب شد.احمد با نیروهایش ابتداوارد دمشق شدند.سپس  احمد به آموزش نیروهای خودی و لبنانی پرداخت و به عقیده ی خیلی ها ارتش حزب الله متولد یافته ی نیروهای احمد و دست پرورده ی اوست.اما امام فرمود : ((راه قدس از کربلا می گذرد)).و بدین ترتیب نیروها قبل از هرگونه عملیاتی عازم ایران شدند.در آخرین مراحل اعزام نیروها خبری به گوش حاج احمد رسید.نیروهای فالانژ و ارتش اسرائیل سفارتخانه ی ایران را محاصره کرده و قصد تصرف آن را داشتند.احمد به همراه 3 تن دیگر کاظم اخوان ، تقی رستگار و سیدمحسن موسوی(کاردار سفارت) سوار یک ماشین بنز شدند تا بتوانند اسناد و مدارک را قبل از تصرف از سفارت خارج کنند.  اما در ایست بازرسی علی رغم مصونیت دیپلماتیک این 4 دیپلمات توسط نیروهای فالانژ وابسته به اسرائیل از ماشین به اجبار پیاده شدند و ..  14 تیرماه امسال که برسد می شود 30 سال ...30 سال از آن روز و آن سفر می گذرد.. سفر بدون بازگشت....هنوز احمد برنگشته است... و اما اصل مطلب.کم نظیر بودن احمد تنها بخاطرکارنامه ی جنگی اش  نیست.بخاطر منش اوست.و در واقع این منش شهدا و مردان جنگ بود که آنها را سرزبان انداخت. احمد در کنار خود حاج همت را داشت.همتی که وقتی احمد او را به دلیل عدم آمادگی نیروها به همراه افراد خاطی تنبیه کرد و در گل و لای او را غلطاند و دستور داد سینه خیز برود ، چیزی نگفت.احمد تنها افراد پایین دست را تنبیه نکرد.معاون تیپ و فرد دوم تیپ حاج همت را هم تنبیه کرد.و خود را نیز مقصر دانست و به همراه آنها در گل و لای سینه خیز رفت.اینها را باید آموخت.احمد کاظمی بودن را باید یاد گرفت.حسین خرازی بودن را...حاج ابراهیم همت بودن را.....و احمد متوسلیان بودن را.

وقتی از آیت الله بهجت درباره ی وضعیت ایشان سوال شد، فرمودند:(( برای آزادی این عزیزان باید ظرفی از دعا لبریز شود))       التماس دعا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۰۸:۱۳
گمنام گمنامی

بسم رب الزینب...

یکی از همرزمان علیرضا نقل می کرد:در عملیات بیت المقدس،
همراه علیرضا به کار مشغول بودیم که موضع ما هدف بمباران
هواپیماهای بعثی قرار گرفت.خیلی از نیروها با عجله پناه گرفتند،اما
علی با خونسردی به ادامه کارش مشغول بود.وقتی از او خواستیم که
اوهم پناه بگیرد،با آرامشی عجیب جواب دادبه خدا هیچ غلطی
نمی توانند بکنند!آرام باش!»پس از خاتمه بمباران،متوجه علی شدم
که ساکت روی زمین افتاده بود.نزدیک رفتم و پرسیدمعلی چه
شده؟»علیرضا به آرامی گفت:«چیزی نیست!فقط من را به درمانگاه
برسان!»به ایشان کمک کردم تا سوار خودرو شود.در بین راه متوجه
خون پشت پیراهنش شدم.پیراهنش را که بالا زدم،متوجه شدم ترکش
راکت به کتف علی اصابت کرده،به گونه ای که دستهایش از کار افتاده
بود،اما علی آنقدر خونسرد بود که نه تنها ناله و شکایتی نمی کرد،
بلکه حتی ما نیز تا آن لحظه متوجه مجروحیت او نشده بودیم.


منبع:همپای ذوالفقار،ص 55-54
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۱ ، ۰۷:۲۲
گمنام گمنامی

بسم رب الزینب...
آمده بود مرخصی.
سر نماز بود که صدای آخ شنیدم.
نمازش که تمام شد،پرسیدم:«چی شد؟»
گفت:«چیزی نیست.»
چند دقیقه بعد داخل حمام باندهای خونی دیدم.
نگران شدم.
فهمیدم پایش گلوله خورده
دکتر گفته بود:«باید عمل شوی»و سفارش کرده بود:«تا یک هفته هم نمیتوانی باندش را باز کنی.»
باند را باز کرده بود تا وضو بگیرد.
گریه کردم.
گفتم:«با این وضع به جبهه می روی؟»
دوستش که دنبالش آمده بود،گفت:«نگران نباش خواهر من مواظبشم.»
با عصبانیت گفتم:«اشکالی ندارد.بروید جبهه،ان شاالله پایت قطع شود،خودت پشیمان می شوی و بر می گردی.»
نگاهی کرد و گفت:«ما برای سر دادن می رویم.مارا از دادن پا می ترسانی؟»
یادم نمی رود یک بار دیر هم گفته بود:«خدا کند که جنازه من به دستتان نرسد.
دوست ندارم حتی به یک وجب هم که شده از این خاک را اشغال کنم.»
همانطور شد که میخواست.




همسر شهید مهدی تجلایی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۱۲:۲۶
گمنام گمنامی